رفیق بی معرفت را کمتر از دشمن نمی دانم شوم قربان آن دشمن که بویی از معرفت دارد
ناب اختری درافشان از آسمان برفتگویی که جان جهان، از جهان برفت خورشید معرفت، غروب در باختر نمود شمس ولاء در پس ابر نهان برفت
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کرد نبی معرفت
معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند
تهیه و تنظیم : تیک سان