هر سربازی در جیبهایش در موهایش
و لای دکمه های یونیفورمش زنی را به میدان جنگ میبرد
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است
هر گلوله دونفر را از پا در می آورد سرباز و دختری که در سینه اش میتپد...!
به دوست داشتَنت مشغولم ...
همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،
بی خبر از اتمام جنگ ،
نگهبانی می دهد...!
به سلامتی سربازی که لب مرز روو برجک داشت به عکس عشقش نگاه میکرد
یهو دید عشقش با عشق جدیدش میخوان قاچاقی از مرز رد بشن،
امون نداد زد جفتشونم جنازه کرد!
وااالا؛ سربازیه شوخی که نیس . . !
تا قبل از اینکه برم سربازی فکر میکردم دو ساعت خیلی کمه
اما وقتی رفتم رو برجک دو ساعت وایسادم فهمیدم دو ساعت هم خودش یه عمره
به سلامتی همه سربازا
به تنگ آمد دلم یا رب از این زندان سربازی
پریشانم پریشانم من از دوران سربازی
به غیر از خرمن در آتش صد آرزو در دل
نبردم طرفه ای از آتش پنــــــهان سربازی
به عزلت گوشه ای جستم به دور از خلق و در حسرت
چه غمگین شعرهایی خوانـدم از دیوان سربازی
کجاآزاده ای حال اسیری درک خواهــد کرد؟
به خلوت گفت با من دیده گریان سربازی
غریبی می کند با من نوای شادمانیـها
از آن روزی که امضا کرده ام پیمان سربازی
فاصله برای عاشق همیشه تلخ است
چه ۸۰۰ کیلومتر و چه ۸ متر !
این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم
که از بالای برجک دیده بانی به همسرش می نگریست
حال این روزهای من
تکرار روزهای نبودن توست …
حال من خوب است
اما تو …
اگرخواستی باور کن !
به امید اجابت دست بر دامان حق بردم
که کوته کن خدایا دستـم از دامان سربازی
نخواندم نکته ای از درس شیرین محبتها
در این مدت که بودم در دبیـرستان سربازی
گریزانند مرغان چمن از بام بی الفت
کجا بلبل نشیند بر لب ایوان سربازی
سوال از ((مهر )) کردم : روزگارت چون گذشت آخر ؟
که لب بگشود (( مهر)) از ناله و حرمان سربازی